در خون منم، ای صنم، نشسته


وز عشق تو در الم نشسته

مانند تو دلبری به خوبی


در ملکت حسن کم نشسته

آن ابروی شوخ دلربایت


بگرفته دل و به خم نشسته

هر کس به مقام و منزل خویش


در کوی تو چون سگم نشسته

ای صوفی بی صفا به محراب


چون مردم بی ندم نشسته

خسرو به حریم عشق فارغ


از زمزم و از حرم نشسته